این مطلب در شمارهٔ ۱۹۵ رسانهٔ همیاری، یادنامهٔ استاد محمد محمدعلی، منتشر شده است. برای خواندن سایر مطالب این یادنامه اینجا کلیک کنید.
دکتر درفشه جوادیان کوتنایی – ونکوور
بسیار خوشحال بودم از اینکه پس از چند سال درتماسبودن با استاد محمدعلی و تشویقهای همیشگی پدرم, در نهایت توانستم کاری را که همیشه دوست داشتم، دنبال کنم و در این مدت کوتاه – از سالهای بلندی که استاد محمدعلی در ونکوور بودند – در کلاسهای کارگاه داستاننویسی ایشان شرکت داشته باشم. در ادامه هم, هماهنگی کارهای هفتگی کلاس و داستانخوانی را بر عهده بگیرم. استاد محمدعلی مردی بود از جنس بهار، پر از مهر و صفا و مهربانی.
او همیشه مشوق من بود و همواره شکیبا. هر بار مرا به نوشتن تشویق میکرد. میگفت با کار روزنامهنگاری میتوانی نوشتن را آغاز کنی. از همان ماههای اول کتابی به من داد تا بخوانم و گزارشی از آن تهیه کنم. کاری تمام میشد، کار دیگری به من میسپرد. گویی آنچه را من در دل و ذهن داشتم, میخواند و آن کار را به عهدهٔ من میسپرد. او بهراستی استادی توانا و اندیشمند بود. این کلاس و این ارتباط و نزدیکی با استادم برای من بهمانند داستانی شده بود تا آن را ادامه دهم و بنویسم، در کلاس او کار بکنم و از او انگیزه بگیرم. از کتابی به کتاب دیگر و از پروژهای به پروژهٔ دیگر. افسوس که این داستان من با او و این شاگردی من در برابر استاد شد «داستانی ناتمام»…
اما همواره روح و انگیزهای که او به من بخشید و بر من دمید، در دل و جان من باقیست.
یاد عزیز و نازنینش ماندگار.